هــرج و مــرج مضــخرفـــ ذهــنــمــ

پـناهگـاهـــی بــرآی یــک بــرونــگرآی تــرد شــدع از جــآمعــه

تبلیغات تبلیغات

-10- همه بخونین، همه تون.

ببین، خیلی جلوی خودمو گرفتم تا جوابتو ندم، گفتم ولش ولی واقعا داش میرفت رو مخم. این دلیلیه که من خیلی از چیزایی که دلم میخواد بنویسم رو اینجا نمینویسم، چون همیشه آدمایی به نام "قضاوترگرا" وجود دارن. آره، قبولش دارم، هرکی تو یه زمانی در بدترین شرایط ممکن قرار میگیره. اهوم، گفتم هرکسی، ننه بابامم باشن هرچی. ببخشید، ولی داری دقیقا نصیحتم میکنی. ببین، اولین که من از آدمای قضاوت گری که هیچی درموردت نمیدونن و نمیدونن چرا شخصیتت انقد بد/خوبه متنفرم.
ادامه مطلب

-11- چشمای عمیق شون...

چند وقته خوابم بهم ریخته، بعد عید نمیتونم مث سابق بخوابمو پاشم، البته چه انتظاری دارم و قتی که 20 روز 2 میخوابیدم 12 بیدار میشدم؟ :-: خلاصه این دو روز رو چرت میزنم سرکلاس... سر زنگ ورزش داشتم از خواب میمردم. وقتی داشتم با بقل دستیم بدمیتون بازی میکردم، از دور داشتی نگام میکردی. حتما پیش خودت میگی "اصن بلد نیست بازی کنه" نمیخوام انکارش کنم... هه... تمام مدت از اونجا داشتی نگام میکردی، شایدم فقط توهم بود،هرچی بود حالت خوب نبود، آترینا و مهسا و مرسانا دورت
ادامه مطلب

-12- مرگ

این اواخر بیشتر به مرگ فک میکنم. نمیدونم، واقعا نمیدونم چرا همش میخوام گریه کنم، ولی فقط میخوام گریه کنم. من هرگز فرد شادی نبودم و فقط تظاهر میکردم که شادم. با یک لبخند بزرگ گریه هامو درپوش میزاشتم. همین هرگز نتونستم بفهمم عزیز ترین کسم کیه، رینا؟ نمیدونم، اکه اینطور بود الکی نمیپیچوندمشو بهش دروغ نمیگفتم. اگه اینطوری بود بخاطر اینکه باهام دوسته خجالت نمیکشیدم. وقتی میخواستم به مانیا نزدیک شم، رینا رو ول کردم.
ادامه مطلب

-13- کاکائوی من... :)

داریم باهم چت می کنیم، اولش قرار بود یه عذرخواهی ساده از من باشه، اونم، بخاطر هیچی و اعتماد به کف تو. نمیدونم چرا همیشه خودتو مقصر میدونی، شاید چون زیادی مهربونی. ولی کار به جاهای باریکی میکشه و میفهمم تو هم مث منی. میفهمم توهم مث من رازهایی داری که به هیچکس نمیگی، مث اینکه فک میکنی دلیل مرگ مادرت خودتی. نمیدونم چرا همچنین فکری میکنی، تمام سعیمو کردم متقاعدت کنم اشتباهه، ولی نمیپذیری. "من میخوام صندوقچه رازات باشم" این چیزیه که من بهت میگم، و توهم میگی
ادامه مطلب

- 14- بالاخره، روزای خوب! :)))

بنده چنگده خوشحالممم~ ​​​​​​بعد از اینکه با رینآ حرف زدم، اینیرژی(انژری) گرفتم:>>> تازه! اِستاردیو وَلِی هم دوباره ریختم :---: عجیبه که این دو روز هیچ اتفاق بدی نیوفتاده... :/ به هرحال، بیا ازش لذت ببریم! هرچند... یه درس ۱۰ صفحه ای نگارش، یه انشا ٕ مزخرف، یه پلی کپی ۲ صفحه ای، یه پیک آدینه رومخ، و ۸ صفحه پلی کپی عید که پیچوندمشون رو بعد از ۳ روز باید انجام بدم،که فعلا کار خاصی واسشون نکردم و پای تبلتم،...
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها